سفارش تبلیغ
صبا ویژن



اقا.. - .: زندان دختر عمو طاووس:.

سلام اقا..

سلام آقا..حالتون خوب آقا جونم.

به خدا اینقدر دلم براتون تنگ شده. به خدا اینقدر دلم می خواد با هاتون حرف بزنم. آقا جون می تونم باهاتون حرف بزنم. آقا جون می تونم باهاتون درد و دل کنم. آقا می دونید که من چند ساله که شما رو ندیدم. می دونید که وقتی می بینم که یکی داره دعای عهد رو می خونه و داره زار می زنه چقدر دلم می خواد خودم رو بکشم چون تو دعای عهد حتی دریغ از یک قطره. آقا یعنی ما اینهمه بد بختیم..

هی آقا..

یادم میاد یه روزی رفتم جمکران، اینقدر خوشحال بودم که امروز دیگه آقا رو میبینم ولی چی شد..

خودتون که می دونید، طوری من رو پرت کردید بیرون که حتی دیگه روی رفتن توی جمکران رو هم ندارم..

آقا ینی ما اینهمه..

به خدا که ادم شدیم...به جوون خدم که ادم شدم..

دیگه کاری می کنم که نماز فظا نداشته باشم..فقط یه بار بهم بگو که می تونم نگات کنم..

به خدا بس که به خورشید نگاه کردم تا شاید بفهمم که تو چقدر نورانی هستی چشمام ضعیف شده ولی هنوز که هنوزه نفهمیدم..

مگه می شه تو خلیفه اللهی ولی من چی از اون سگ نگهبان نخلستان های امام علی هم کمتر..

حد اقلش اون سگ هر روز اقا رو می دید ولی من چی..سالها شده و هنوز صاحبم نیومد تا من ببینمش..

اخه مگه چیزی ازت کم می شه..

فقط یه نظر..یه نظر..

همش می گن که کاری به شما ندار و باید خدا اجازه بده..پس خدا جون خودم..قربون اون شکل ماهت برم بزار که من یه بار فقط یه بار ببینمش..

..

آقا جوون الان که دیگه از دست من ناراحت نیستی..به خدا دیگه نمی تونم شبا بخوابم اگه بفهمم که هنوز از دستم ناراحتی..

پس آشتی دیگه آقا جوون..

 



نویسنده » شاتقی . ساعت 8:20 صبح روز جمعه 86 آبان 25


"right" style="color:#6d8aad" dir="rtl">